جلوۀ روی تو آفتاب ندارد
نشئهٔ ماء تو را شراب ندارد
طره مده پیچ و تاب، باز کن از هم
غالیه آنقدر پیچ تاب ندارد
زلف تو بر روی تو بود، عجبی نیست
هر بچه ای ز آتش، اجتناب ندارد
ما همه دیوانۀ توئیم، که مجنون
روز جزا پرسش و حساب ندارد
پیر و جوان عاشق جمال تو هستند
عشق، تخصص به شیخ و شاب ندارد
عاشقی آموز از جمال نکویان
عشق بتان، دفتر و کتاب ندارد
عشق تو دل برد یک نظاره که کردم
عشق، مگر شور و انقلاب ندارد؟